کودکی، رفتی و من جا ماندم
نوشته شده توسط : nahal

همه در چون و چرا،
پشت یک هیچستان
رفت از خاطره ها
چه شد آن کودک بی تاب،
که دلش وقت طلوع،
مثل خورشیدِ قشنگ،
عاری از دشمنیِ باغچه بود؟!
آنکه مغرورتر از این خورشید،
رو به سمت دریا،
جاری و غافل بود، از کویر سر راه
کودکی .....
ای همه حسرت فریاد زدن، یادت هست ؟!
آنهمه آرزوی صبح بلوغ، در دل شبها  را ؟!
هیچ کس با تو نگفت
که بزرگی این است
که بزرگی یعنی:
رنگ پروانه تمام!
طرح رویا تعطیل!
عشق ممنوع ، پرواز قدغن
کودکی ...
ای تب ابهام و هراس ، از دل فرداها
یادت هست ؟!
آنهمه دلهره  را
در دل تاریکی ؟!
هیچکس با تو نگفت
که بزرگی این است
که بزرگی یعنی:
ترس از سایه خنجر یار
در دل یک شب تار
ترس تنها شدن و تنهایی
ترس ....
حتی از من
من که فردای تو ام
کودکی ....

آی کجایی که ببینی اینجا،
از همه رویاها،
آرزوهای بزرگ
یک شبح جا مانده
کودکی .....

آی کجایی که بدانی اینجا،
همه تنها هستند
همه بر لب لبخند
لیک در دل کینه
کودکی یادت هست ؟!
تو و من مست بزرگی بودیم
و نمی دانستیم
بعد از این، رویاها،
یادمان خواهد رفت
بعد از این، عشق، امید، زیبایی
یادمان خواهد رفت
بعد از این ما خودمان را حتّی
یادمان خواهد رفت
کاشکی اینهمه اصرار نمی کردی تو ،
پای فهمیدن این حس بزرگی
که منم پایانش
کودکی رفتی و من جا ماندم ...





:: بازدید از این مطلب : 1253
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: